حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و ششم :
***
در حال خوردن ناهار در ناهار خوری با هنگامه حرف میزدیم.
ـ مجبور نیستی وقتی بهش احساسی نداری باهاش ازدواج کنی. یه ذره علاقهام مهمه.
ـ اگه بخوام هر خواستگاری رو با مجید مقایسه کنم اصلاً نمیتونم ازدواج کنم.
ـ میگم الهام من یه فکری دارم.
پرسشگر به هنگامه نگاه کردم. چشمانش داشت میخندید:
ـ چطوره اصلاً ازدواج نکنی!
آرا م به بازویش زدم و گفتم:
ـ بی
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۲۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم
۳۲ ساله 00نجابت زیادی و غیر قابل باوری داره مجید از پولدارای مرفه بعیده